جدول جو
جدول جو

معنی کاردی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کاردی کردن
زدن ضربه های پیوسته با کارد به قطعۀ گوشت جهت آماده ساختن آن برای کباب، زخمی کردن، چاقو زدن
تصویری از کاردی کردن
تصویر کاردی کردن
فرهنگ فارسی عمید
کاردی کردن
(یَ اَ تَ)
آماده ساختن گوشت را برای کباب بوسیلۀ دم کارد. با دم کارد بسیار بر گوشت زدن تا آسانتر کباب شود
لغت نامه دهخدا
کاردی کردن
بادم کارد پیاپی بر گوشت زدن تا خوب قطعه قطعه شود و برای کباب آماده گردد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرای کردن
تصویر کرای کردن
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماری کردن
تصویر ماری کردن
هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
کمک کردن، توانستن، مدارا کردن، تقویت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گُدَ)
در خدمت استاد بودن فراگرفتن فضل و دانش را. تتلمذ کردن:
شاگردی روزگار کردم بسیار
در دور زمان هنوز استاد نیم.
خیام.
، به خدمت در نزد کسی ایستادن. در خدمت صنعتگری استاد کار کردن و کار آموختن، وردستی استاد کار کردن خاصه در دیوان رسالت: مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). مدتی دراز بکشمیر رفته بود و شاگردی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397). گفت خدا مرا فرستاد تا شاگردی تو کنم. (قصص الانبیاء ص 124). شاگردی کن کنون که استاد نه ای. (مقامات حریری) ، در درجه ای فروتر از استاد و صاحب کار یا متصدی عمل، شغل گذراندن، خادمی کردن و غلامی کردن. خدمتکاری کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ دَ / دِ شُ دَ)
تن آسانی کردن. تنبلی کردن:
ایزد پیام داد ترا: کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنودستی آن پیام.
ناصرخسرو.
کاهلی کردند تا مرا بضرورت باز باید گشت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رُسْ نُ / نِ / نَ دَ)
احترام نمودن. تعظیم کردن. عزیز داشتن. (ناظم الاطباء) : اکرام، کرامی کردن. مکرم، کرامی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دَ)
دلبری کردن. دلربائی کردن. شوخی و رعنائی کردن:
وین پری پیکران حلقه بگوش
شاهدی میکنند و جلوه گری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
رسیدگی کردن و بطور دقیق آگاهی حاصل کردن. (از ناظم الاطباء). تحقیق. تفتیش کردن. نیک تفتیش کردن. تجسس. تفحص کردن. پژوهش کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
کمک کردن اعانت، قوت دادن نیروبخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
دلیری نمودن دلاوری کردن: سر نیزه ها را برزم افکنید زمانی بکوشید و مردی کنید. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندی کردن
تصویر کندی کردن
سستی کردن، کاهلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی کردن
تصویر وارسی کردن
سرکشی کردن تفتیش کردن، ممیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهلی کردن
تصویر کاهلی کردن
پرویشیدن کیار کردن تنبلی کردن: (گر چه بیرون ز رونق نتوان خورد در طلب کاهلی نباید کرد) (گلستان)، سستی کردن ناتوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری کردن
تصویر یاری کردن
((کَ دَ))
کمک کردن، نیرو بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
Wail, Whine
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
Import
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
импортировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
哀号 , 抱怨
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
імпортувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
lamentować, narzekać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
вопить , ныть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
волати , скаржитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زاری کردن
تصویر زاری کردن
wehklagen, jammern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importeren
دیکشنری فارسی به هلندی